جدول جو
جدول جو

معنی مزده پرستی - جستجوی لغت در جدول جو

مزده پرستی(مَ دَ / دِ پَ رَ)
پرستیدن مزده (خدای یگانه). پرستش مزده. مزداپرستی. مذهب مزده پرستی عبارت بود از اعتقاد به خدای خوبی و بدی یا هرمز واهریمن و محترم داشتن مغها و نیاز دادن به آنها و تقدیس آتش مخصوصاً رودها و دفن نکردن میت تا آن که وحوش و طیور آن را بدرد. (ایران باستان ج 3 ص 2688)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرده پرست
تصویر مرده پرست
کسی که مرده را بپرستد، کنایه از کسی که به گذشتگان و افتخارات آنان توجه افراطی و بیجا نشان می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ پَ رَ)
پرستیدن مردگان. عمل مرده پرست. رجوع به مرده پرست شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
پیرو آئین مزده. که مزده را پرستد. مزداپرست. زردشتی. ج، مزده پرستان: این کار اکنون موافق اخلاق تنفرآور است ولی برای شرقیان مزده پرست اهمیتی نداشت. (از ایران باستان ج 3 ص 2065). رجوع به مزده و مزدا شود. از نوشته های پلوتارک معلوم است که او عقیدۀ یکی از فرق مزده پرستان را توصیف کرده است. (ایران باستان ج 2 ص 1523)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ پَ رَ)
بسیار می خوارگی. بسیار شراب خواری:
کار صواب باده پرستی است حافظا
با ما بجام بادۀ صافی خطاب کن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ پَ رَ)
غلامبارگی. غلامباره بودن
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ پَ رَ)
عمل مردم پرست، عبادت مردم، تملق. (یادداشت مرحوم دهخدا). تملق گوئی
لغت نامه دهخدا
(مَ پَرَ)
عمل مزداپرست. پرستش اهورامزدا
لغت نامه دهخدا
(خَ فُ)
که مرده را پرستد و به او اظهار علاقه کند و حرمت گذارد. که به دیگران تا زنده اند وقعی و ارجی ننهد اما پس از مرگشان سوگواری کند و در شرح فضیلت و مقامشان افراط کند:
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرده پرستی
تصویر مرده پرستی
پرستیدن مرده، علاقه مفرط بمرده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده پرستی
تصویر باده پرستی
عمل باده پرست شرابخواری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مرده را پرستد، آنکه بمرده علاقه مفرط دارد: گهی خوشدل شوی از من که میرم چرا مرده پرست و خصم جانیم ک (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مد پرستی
تصویر مد پرستی
روالپرستی نو خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده پرستی
تصویر باده پرستی
((~. پَ رَ))
شراب خواری
فرهنگ فارسی معین
باده گساری، شرابخواری، می پرست، می خوارگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد